شما مرد خانه ای ... من به شما همه چیز دادم
و من به شما
خدا سایه تون رو از سر ما کم نکنه
سایه ی آدمی که از سایه ی خودش هم می ترسه ... بیا ... بیا نزدیک تر ... ما همسایه بودیم این سالهای آخر، نه همسر ... اگه یه پیاله چایی بود
اون مرتیکه ی مفتش در رو از پشت به رومون بسته
بی بی خانم همیشه گوشه ی چارقدش چایی خشک داشت ... روزها وقت کار... چایی خشک رو با آب دهانش نرم می کرد ... بی بی خانم چاییشو از گوشه ی چارقدش میخورد ... با رفتن بی بی خانم برکت هم از دنیا رفت
بی بی خانم بهشتی بود ... گلش سوای ما بود
هزار دستان