Monday, September 1, 2008

بابا طاهر

هرگز ندیدم نماز بخونه ... ندیدم روزه بگیره ... پدرِ مذهبی ای داره که همیشه دلش از بی خداییه پسرهاش چرکینه ... و مادری نسبتا مذهبی، که کاری به خدای بچه هاش نداره ... هرگز نشنیدم از بود یا نبود خدا حرفی بزنه ... و یا راجع به اعتقاداتِ کسی نظری بده ... همیشه ماه رمضان زولبیا بامیه و چیزهای خوشمزه ی دیگی می خره ... حتّی اینجا ... برای اونهایی که روزه میگیرن ... یادم نمیاد هیچ سالی ماه محرم کار خاصی کرده باشه یا حتّی موقع شلوغی ها از خونه بیرون رفته باشه ... همه ی اینها رو من حتّی تا امسال حس نکرده بودم ... به چشمم نیومده بود ... چون سعی نمیکنه هیچ چیزه اعتقاداتشو به چشم کسی بیاره ... وقتی ازش راجع به انقلاب میپرسی فقط بحث رو عوض میکنه ... وقتی بهش گفتم که دوست دارم برم کوبا چشمهاش برق زد ... یاد پدربزرگم می افتم

Sheikholeslami, 
not a name that would raise the expectation of two communist children.