Sunday, November 2, 2008

مزاحمِ فداکار



آقا بعد از اون ماجرا و قطع کردن و اینها ... امروز دوباره زنگ زده برای من پیغام گذاشته

سلام شهرزاد خانوم ... من "-----"م، همون مزاحم تلفنیتون ... البتّه مزاحم که نه ... چون من که نمیخوام مزاحمتی ایجاد کنم ... راستش  فکر کردم دیدم اگه بیام به شما بگم که بیاین با هم بریم یه جا شامی قهوه ای چیزی بزنیم ... شما نمیای که هیچی ... ما رو تحویل پلیس ندی خیلیه ... باهاتونم حرف زدم به نظر می اومد که خیلی دلتون میخواد بگیرین یکی رو مفصل بزنین ... منم جدیدا تنم یک کمی همچین کرخت شده ... گفتم پیشنهاد بدم بریم یه جا شما منو یه سری تا جا داره بزنین ... بعدش یا حالتون خوب میشه میریم یه جا میشینیم یه شامی میزنیم ... یا نمیشه ... که بازم تن من از کرختی در میاد، شما یه لطفی به ما کردی ... حالا فکر کنین من بازم زنگ میزنم

 من فقط میدونم که دلِ خرّم و اراده ی استوارش واقعا صلواتِ محمّدی پسند داره