نشسته بودم پای کامپیوتر و تمام حواسم پیش اون مزخرفی بود که برای فردا باید تحویل بدم ... یهو شنیدم سینا داره به یکی میگه
What is it my love? ... Where does it hurt?
نگاه کردم دیدم چهار زانو نشسته رو زمین ... "پرینتر" شو گرفته بغلش ... بعد هی دکمشو میزنه ... پرینتره میگه ... بیبی بیبی بیب ... سینا ام بعدش میگه ... بیبی بیبی بیب ... بعد میگه ... این هر وقت دردش میگیره این صدا رو از خودش در میاره
میگم حالا چرا عزا گرفتی؟؟؟ ... میگه ما با هم بزرگ شدیم ... الانم ۱۵ دقیقه ی کامله که داره آه میکشه و یه صدایی شبیه ناله ی موش از خودش در میکنه که احتمالا نشانه ی ناراحتی و نا امیدی از بی وفایی دنیا باشه ... چون بالاخره با لب و لوچه ی آویزون اومد گذاشتش این گوشه ... بعدشم گفت ... هییییییی ... باشه ... باشه ... باشه