Saturday, April 18, 2009

بابا در حال کادو باز کردن






اولا که بابا جون شد ۵۸ سالش ... اما روح یک پسر بچه ی ۹ ساله تو بدنش وول وول میزنه
نشسته با یک ذوق و شوقی که از چشماش داره میپاشه بیرون کادوهاشو که چیده دورش باز میکنه
هر کدومو میخواد باز کنه خودش با یک ذوقتی میگه "دادا دادا داممممممممممممممممممممم" ... حالا از اینها گذشته ... یکی رو باز کرد توش یه پیرهن مردونه ی بنفش کمرنگ بود ... یهو داد زد گفت واییییییییییی عجب رنگییییییی ... مامانم گفت سایزش بزرگه بذارش برم عوض کنم ... رنگشم خوب نیست تازه
بابام پیرهنو گرفت دور از دست مامانم گفت "نهههههههههههه من دقیقا همینوووووووووو میخوام!!!!!!!! ببین اصلا من شلوار بنفشم دارم باهاش مچه" ... مامانام چشاش گرد شد گفت ... تو شلواره بنفشششششششش داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابام هم گفت: آره خودت برام خریدی ا... جان
قیافه ی ا... جان رو باید میدیدین ... یهو داد زد ... منننننننننننننن برای تووووووووووووو شلواره بنفشششششششش خریدم؟؟؟؟؟؟ من به گور خودم خندیدم اگر برای تو شلوار بنفش خریدم!!!!!!! (مامان من کلا از جنگولک بازی و لباس رنگ جنگولک که بابام عاشقشه بدش میاد ... تا یه حدی راه میاد واسش لباس رنگی میگیره ولی دیگه شلوار بنفش مثل فحش بود واسش رسما) ... بابامم کم نمیاره که گفت ... آره عزیزم الان میارم ببینی ... مامان از اون ور میگه ... برو بیار اگه بنفش بود من دستمو قطع میکنم ... شلوارو آورده خیلی ملتمس به من میگه ... بدون اینکه تحت تاثیر حرفهای مامانت قرار بگیری بگو این شلوا چه رنگیه! ... من چیزی حدود ۲ دقیقه ی تمام زل زدم به شلواره ... و به اجدادم خاکستری بود


ببین یعنی شک نکن از همه ی ما بیشتر عمر میکنی ها! ... تولدت مبارک