
باورم نمیشه که رفتی ... رفتی و دیگه نیستی
قرار نبود نباشی
اوّل ها که دیدمت ... اون موقع که خونت سبز بود ... دلم می خواست داییم باشی ... آخه من دایی ندارم، می دونی؟
اون می گفت بچّه که بوده دوست داشته تو باباش باشی ... راستی چرا اینقدر آشنا بودی؟
یه چیز غریبی تو صدا و تو نگات بود
دیشب شعر سهراب رو می خوندی
می گفتی: ... و اگر مرگ نبود ... دست ما در پی چیزی می گشت