صبح بیدار شدام دیدم ۲ تا خانم اومدن خونه رو تمیز کنن ... من از بچگی از این روزهای تمیز کاری بدم می اومد ... رفتم مسواک بزنم ... دیدم مامان پریده تو اتاقم کرکره ها رو داده بالا ... داره لباس تا میکنه ...
مامان شوخی می کنی با من دیگه؟
یعنی چی؟ باید مرتّب شه دیگه بالاخره ... آخرش تو سل میگیری میمیری ... بابا یه ذره نور بذار بیاد تواین اتاق
آقا جون نمی خوام ... به خیال خودتون میاین مرتّب کنین ... بدش دیگه من هیچی تو این اتاق پیدا نمیکنم
( منم که سریع می ترکم ... خلاصه یه برخورد افتضاح من و ... مامانم رفت بیرون )
یک ربع بعد
دیدم تو اتاق مهمونه ... رفتم تو ... در رو بستم ... گفتم: مامان چرا ما نباید خونمون و خودمون تیز کنیم؟؟؟ چرا یکی دیگه باید بیاد؟ خیلی احساس مزخرفی میده به من این قضیه
یعنی چی؟؟؟ من تا جایی که بتونم خودم میکنم ... بعدشم مشکلش چیه؟ کارشون اینه ... منبع درامدشون اینه ... مگه من کار نمیکنم؟ مگه بابات آزمایش مردم رو انجام نمیده؟ واسه همه ی اونایی که کار میکنن آدم باید دلش بسوزه؟ تو اگه کارت این بود خوشت می اومد یکی با ترحم نگات کنه ؟؟؟؟ (و کلّی حرف دیگه که من کاملا کم آوردم) بعدشم رفتم پی کارم
نیم ساعت بعد رفتم پایین دیدم با یکی از خانما یک هرّ و کرّه ای داره میکنه که بیا و ببین ... حال کردم
داشتم چایی می خوردم که اومده می گه: ولی شهرزاد جدی تو اعصابت خرابه ... یه دکتر اعصاب برو ... بگو من با همه خوبم فقط مثل سگ پاچه ی مامان بابام رو میگیرم ... یا دارو میده یا میگه ببندیمت دیگه
(منم فقط میخندیدم)
یک ساعت و نیم بعد با هم رفتیم خرید ... من یه آب انار برداشتم
مامان آب انار میگن برای قلب خوبه
واسه اعصاب چی خوبه؟؟؟ ... همونو بردار
دو دقیقه بعد
من با خنده میگم ... اعظم حالا جدّی فکر میکنی من اعصابم خرابه ؟؟؟ (می دونم الان دوباره داغ دلش تازه میشه میخوام کرم بریزم) اعصابت خرابه؟؟؟؟ تو "دیوانه ای" ... دیوانه ... هم تو هم اون سینا ... هر ۲ تون خلین ...یه کارتون به آدمیزاد رفته؟؟؟؟؟؟
و ما کلّ روز همین جوری سر به سرش گذاشتیم و خندیدیم ... ولی اون جدّی میگفت