Friday, September 5, 2008

جناب حافظ همیشه با بنده لج تشریف داشتنه اند ... هر دفعه ما این کتاب رو باز کردیم ... فقط از ایشون فحش خوردیم  ... امروز بعداز سالها دوباره باز کردیم ... گویا پدر کشتگیشون با ما تمام شده و اعلام صلح فرمودن

دیدم به خواب دوش که ماهی بر آمدی 
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر رفت یار سفر کرده می رسد 
ای کاج هر چه زودتر از در در آمدی
ذکرش به خیر ساقی فرخنده حال من
کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش
تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی
فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست
آب خضر نصیبه ی اسکندر آمدی
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا 
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم
مظلومی ار شبی به در داور آمدی
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریا دلی بجوی دلیری سر آمدی
آن کو تو را به سنگدلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی بر آمدی
گر دیگری به شیوه ی حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنر پرور آمدی