ساعت ۱۲ شب مامانم زنگ زد ... برداشتم ، میگم: چه طوری؟ ... میگه: خوبم ، تو چه طوری؟ کجایی؟
بیرون با حوّا
بقیه کین؟
آدم
میدونم ... صدای پسر میاد ... کدوم "آدمهان" ؟
بعدا میگم ... نمی شناسی
خوب باشه ... پس من بیدارم تا بیای
و خوب اینم یعنی اینکه ... من که از کنجکاوی خوابم نمیبره که ... میشینم تا بیای کلّ داستان و تعریف کنی ، ببینم آدم جدید کیه
اومدم خونه ... میگه: سلام ... خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (اونم با یک نگاه شیطانی و نیش باز) ... میگم بابا ۲ تا پسر "گِی" بودن
میگه: "گِی" واقعی؟ ... یابچه مثبت بودن ؟
نه ... همون "گِی" واقعی ... تا ته ... تا دسته
وا؟؟؟؟!!!!!! ... پس چرا با شما بیرون بودن؟ ... فایده ندارین شماها واسشون که
من با این جِنریشن شما چه کارکنم آخه ؟؟؟ ... ۱۰۰ دفعه گفتم هر کی با هر کی میره بیرون که نباید آخرش یه کاری با هم بکنن که ... بعدم میگین فکر ماها خرابه
شماها فکرتون خراب نیست ... جنستون خرابه