Sunday, December 21, 2008

شاکی خر است که متهم را اشتباه گرفته




شاکی بودن از هیچ کس مثل شاکی بودن از خدا لجِ آدم را در نمی آورد ... نه میتوانی سرش داد بکشی، نه پشت چشم برایش نازک کنی، نه با سنگ بزنی سرش را بشکنی که حساب کار دستش بیاید، نه شرت و لباسهایش را از پنجره بریزی توی پیاده رو که جلو در و همسایه آبرو برایش نماند ... دستت بهش نمیرسد و متاسفانه از این بید ها نیست که با این سلیته گری ها به خودش بشاشد وبلرزد ... پس چرا دائم شاکی از خدا باشیم؟ رک و پوست کنده بگوییم که مثلا میخواهیم سر به تن آن مادر به خطایی که با احساساتمان بازی کرده نباشد ... یا اگر از ترس تنها شدن نبود شلوارمان را میکشیدیم پایین و میشاشیدیم به هر چه دوست و رفیق نامرد و دو روست ... یا خودمان را چه بد بخت حس میکنیم که بعد از اینهمه سال زندگی حالا که چند تا چروک گوشه ی لبمان افتاده شوهر خاک بر سرمان در مهمانی پر و پاچه ی دخترهای هفده هجده ساله را دید میزند و تخمش هم نیست که ما فهمیدیم و بُغ کردیم ... چرا شاکی از خدا؟