سردار، خیلی چاکریم
خودت که میدونی حال و روز من چیه، پس من دیگه نگم
این چیزها هم که خودت میدونی دنگ و فنگ و چراغونی لازم نداره
اینها هم که میبینی واسه دل ما بود، به احترام اون جریانات
موضوع اون خواب معروف و ... شهربانو و چشمهات و اون لباس و اسب و زین
و اون قضیه ی انگشتر و پلاک و نوشته ای که توش بود
میدونم دلت گرفته سردار، میدونم
اسم و خاطرت رو به گند کشیدن، میدونم. ما هم دلِ خوشی نداریم از این حال و روز
دلمون خون میشه این روزها و هی حرص میخوریم و هی حرف میاد تو دهنمون که بگیم
اما زود درز میگیریم
بازم به خواب ما بیا سردار. قدمت سر چشم