Sunday, January 25, 2009

"Conqueror of Shamballa"





ازم پرسیدی که من هم از اون سال ها خاطرات قشنگ برام مونده؟ ... از خیابونهای این شهر که میگذرم، آهنگ های اون روزها رو که گوش میدم ... یاد "ما" می افتم؟ ... و من گفتم نه ... گفتم برام تجربه مونده ... برام ستون های سنگی مونده که کمک میکنه خم نشم ... دروغ نمیگفتم اون روز ... باور کن ... ولی امروز برام یه چمدان مونده که توش پُرِ از ماه ها و سال ها خاطره ... یه دنیا لبخند و دیوانه بازی های قشنگ ... باورت میشه از اون همه دعوا، این همه لبخند باقی بمونه؟