از صبح تا حالا دارم بهش می گم ضعیفه پا شو بیا اینجا ... اول که بااون یکی عشقش داشته کس می گفته و غذا می خورده ... بعد می گه کثیفم باید دوش بگیرم ... بعد زنگ زده می گه شرت ندارم ... می گم خوب نپوش ... می گه ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ... می گم خوب نپوش! ... می گه وااااااا؟؟!!؟؟؟!!؟؟؟؟؟ ... بعد زنگ زده می گه تو خشک کنه ... بعد اومده آنلاین می گه ... منو می خوای؟؟؟؟؟ ... می گم آره بد بخت از صبح که دارم می گم خونه خالیه تو حالیت نیست
حالا از اینا گذشته یه چیزی گفت یاد بچگی هام افتادم ... گفت اینا رو دیدی انگار میمیرن کلمه ها رو کامل بگن؟ ... گفتم اه آره ... گفت
پَ مَ اومَ دَ
وای ............ من و سینا یه دکتر داشتیم بچگی ها " دکتر بدوحی" دکتر اطفال بود امّا سینا تا ۲۰ سالگی میرفت پیشش. خوراکش این
بود .... گوشی رو می گذاشت پشتت می گفت نَ فَ ... نَ فَ بِ کِِِِ ... واییییییییییییی سینا یادته؟؟؟؟؟؟؟ من و تو می زاییدیم تا نخندیم ... بعد
از یه سنی ام دیگه به عشق نَ فَ می رفتیم اصلا